سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم...
دلهاى مردان رمنده است ، هر که آن را به خود خو داد ، روى بدو نهاد . [نهج البلاغه]

 

شیطان جنس کهنه می فروشد

 

شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.

 

حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد.

شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: "نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید."

 

یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد.

 

شیطان خندید و پاسخ داد: "فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند.


با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان "شک" است و آن یکی "عقدة حقارت". تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند."




 
: یاس |  شنبه 87 دی 21  ساعت 11:9 عصر 
هوالعشق
 

السلام علیک یا غریب الغربا ، السلام علیک یا شمس الشموس

و سلام مولای من......

هزاران هزار گل عشق را در زورق جانم با روبان شیفتگی و

شیدایی تزئین می کنم ونثار وجود قابل تقدس و نازنینت....



عزیز دل ، مالک جان ......

دلنوشته برای تو یعنی اینکه ، قلم عشقم با مرکب ارادت معطر

به نام مقدست شده و روی برگ ، برگ ، دفتر دلم بلغزد و

واژه واژه مهربانی را نثارت کند ......



صاحب سرزمین طوس ......

هربار که آمدم حرمت و به ستونهای محکم عاشقانه ات تکیه

زدم ، نگاه پرخواهشم را ملتمسانه و غمگنانه به شبکه های

ضریح مهربانیت دوختم ، مروارید اشک اشتیاق را برگونه های

بی تاب و بیقرارم جاری ساختم و کبوتر راه گم کرده دلم را

بدنبال کبوتران ره یافته بارگاهت روانه کردم ...

خواستم سند دلم را بنامت بزنم اما .....فرصت نشد !!!



محبوب من .....

هربار که بغض سنگین نیاز، تارهای حنجره ام را مرتعش

ساخت ، زمزمه های دلدادگی سرداده نوای یا رضا را

ساز کرد ، هر بار که ضرب عشق بر ضربان دل و قلبم

زد و چشمانم به باران دلتنگی نشست ....

خواستم خانه دلم فقط و فقط از آن تو باشد افسوس .....

فرصت نشد !!!



ای ریسمان باورهای حقیقت .....

هربار که دلتنگ دلتنگ شدم ، ابرغم مهمان چشمانم شد و

بارش را آغاز نمود ،در غریبستان دلم هوای تو را کردم .

پنجره دل تاریکم را به سمت قبه و بارگاه ملکوتی و

روح افزایت ، به سمت نورانیت تو که غریب آشنایی

گشودم ، روشنایی حرمت و نسیم دل آویز و آرام بخش

محبتت روحم را نوازش داد ، فضای آلوده درونم را با

هوای معنوی و دل انگیزت پاک کردم ، خواستم آلوده اش

نسازم اما دنیا نگذاشت و بازهم ......فرصت نشد !!!



تمامیت عشق و صفا .....

خواستم درکهکشان عشقت ، ستاره های فروزان معرفتت

را بچینم و سبد وجودم را ازگلواژه های ایمان پرکنم و

درونم را با چلچراغ نام و یادت چراغانی کنم ..

اما ......... فرصت نشد !!!

 
 
 


و اینک نازنین ...

در آستانه سالروز ولادت خجسته و مبارکت
 پرستوی دلم میل پرواز به رواق ملکوتی ات را دارد ...

آیا مسیر رسیدن به خودت را .... نشانم می دهی ؟؟



می خواهم خاک محضرت را طوطیای چشمان ناقابلم

کنم و در حریم خلوتت مستانه ، زمزمه شورانگیز

عاشقی و رهایی را سر دهم ..

آیا مولای من ...چراغ راهم .... می شوی ؟؟



می خواهم خویش را به پنجره پولاد مهربانی و مروتت

بیاویزم و بند دل شکسته ام را گره بزنم به صداقت و

بزرگی و شرافتت و عقیق سرخ نیایش را تقدیمت کنم .

آهوی سرگشته کوچه های غربت و دلدادگی ام ....

آیا ضمانت دلم را ..........می پذیری ؟؟



مالک قلبم ...
 آیا قفل قلبم را با کلید شفاعت و مهربانیت می گشایی ؟؟

آیا رخصت می دهی در حالی که دل به تو سپردم

 گره محبتم به تو را پاره کنم و دوباره

پیوند بزنم ، شاید به تو نزدیکتر شوم ..

آیا می خوانی و می پذیری ام ؟؟

و آیا اینبار فرصت می شود ؟؟؟
انشاءالله
تصاویر قدیمی از حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
 
 

 


السلام علیک یا شمس الشموس

 
 


 
: یاس |  پنج شنبه 86 آذر 1  ساعت 12:58 عصر 
 
 هر روز

شیطان لعنتی
 
خط های ذهن مرا

اشغال می کند

هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،‏ آن وقت

من اشتباه می کنم و او

با اشتباه های دلم

حال می کند.

دیروز یک فرشته به من می گفت :
 
تو گوشی دل خود را

بد گذاشتی
 
آن وقت ها که خدا به تو می زد زنگ

آخر چرا جواب ندادی

چرا بر نداشتی ؟!

یادش به خیر آن روزها

مکالمه با خورشید

دفترچه های ذهن کوچک من را

سرشار خاطره می کرد

امروز پاره است

آن سیم ها

که دلم را

تا آسمان مخابره می کرد
.

با من تماس بگیر ، خدایا

حتی هزار بار

وقتی که نیستم لطفا پیام خودت را

روی پیام گیر دلم بگذار

 
 
 
 


 
: یاس |  پنج شنبه 86 مرداد 18  ساعت 2:31 عصر 
<      1   2   3      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مژده بزرگ در سوره یوسف: جهان در آستانه ظهور(2)
مژده بزرگ در سوره یوسف: جهان در آستانه ظهور(1)
سال نو مبارک
شیطان جنس کهنه می فروشد
یا ضامن اهو
با من تماس بگیر ، خدایا
فاطمیه
حقیقت بسم الله
روزهای فراق.....